سفر
سفر
صدایی از درون باغ می آید
کسی آهسته میخواند
وشب ، آرام و پاورچین ، بساط کهنه خود را درون باغ آورده است
نوشتم آخرین حرفی که باید گفت
سفر آغاز باید کرد
...
سفر
صدایی از درون باغ می آید
کسی آهسته میخواند
وشب ، آرام و پاورچین ، بساط کهنه خود را درون باغ آورده است
نوشتم آخرین حرفی که باید گفت
سفر آغاز باید کرد
...
تقدیم به همه مادر بزرگ ها و پدر بزرگ ها ئی که فراموششان کردیم
درخت ها و ریشه های با ارزشی که به بهانه بی ثمری ، رهایشان کردیم
قبل از آنکه چشمهای به در دوخته شان بسته شود ، در آغوششان بگیریم
به سکوت و خلوت دشت همنشین برکه ای خشک
مانده تک درخت تنها یادگار روزگاران
...
چقدر جای تو خالیست
کجاست لحظه ی دیدار ؟
میان بغض،سکوتی ز جنس فریاد است،
بیا که دیده تو را آرزوی دیدار است
...
خانه
خانه اي خواهم ساخت
آسمانش آبي
باز باشد همه پنجره هايش به پذيرايي نور
ساحت باغچه اش پر زنسيم
حوض ماهي پر آب
...
کوچه های شسته از باران
سلام ای سال نو
ای وامدار لحظه های روشن فردا
خداحافظ تو را ای کهنه سال ، ای خاطرات شاد و نازیبا
...
خاطراتی روشن
کودکی,خانه ی گرم
ردپایی در برف
از دل بارش یخ کرده و سرد
مادرم می آید
...
فردا
یاد من باشد فردا حتما ،
دو رکعت راز بگویم با او
و بخواهم از او ، که مرا در یابد
...
بر خیز دلا به خون وضوئی بکنیم
در آب دو چشم ، شستشوئِی بکنیم
عمر اندک و دوره خموشی در پیش
بشکن تو سکوت ، گفتگوئی بکنیم
دل داده ام به نور
من رهرو شقایق پاکم ، رفیق آب
گندم میان پنجه دستان کوچکم
پرواز یاکریم ، بلندای شانه ام
...