شعر : ببخشا مرا ، عشق
ببخشا مرا ، عشق
گویا نبودم
ندیدم
سکوتی ز لب های بسته نخواندم
و نشنیدم آن ، آه آرام و بغض صدا را
نخواندم من او را ، که باید بخوانم
نفهمیدم عاشق ، نمی رنجد از عشق
...
ببخشا مرا ، عشق
گویا نبودم
ندیدم
سکوتی ز لب های بسته نخواندم
و نشنیدم آن ، آه آرام و بغض صدا را
نخواندم من او را ، که باید بخوانم
نفهمیدم عاشق ، نمی رنجد از عشق
...
آزاده باش
در نینوای عشق
هفتاد شعله سوزان ، بسان نور
طعم پذیرش زیبای صد عطش
اما نه در طلب آب رود و شط
...
وقتی تمام شهر
دیگر دری به روی تو ، خود را نمی گشود
دستان گرم رفیقی نیافتی
آغوش مهر کسی ، عاشقت نشد
با آن دل شکسته ، کسی مهربان نبود
وقتی که کوبه های نکوبیده ای نماند
تنها اگر شدی
بر گرد پیش من
...
در آرزوی آنکه بیابم مگر تو را
سرگرم این شمارش اعداد بی شمار
ده ، بیست ، سی ...
سر را دوباره به دیوار می نهم
پنهان تو گشته ای که بیابم تو را ولی
با چشم های بسته به فریاد می رسم
...
در این هوای سرد
یک چای گرم و کمی حرف گفتنی
دلتنگ خنده های توام
مهربان بیا
...
تقدیم به سالار شهیدان که راست قامتی را آموخت
باغبانی که همه گل های خود را فدای رجعت بهار محمدی کرد
بر دشت سینه های عطشناک ملتهب
امید بارش و لطف بهاره بود
گفتیم اگر شب یلدا سحر شود
از چله های سرد زمستان گذر شود
در برگ ریز خزان و غروب باغ
دست تبر ز پیکر ما منصرف شود
...