تکلیف



نهار با هم بودیم

من ، فاطمه ، سمیرا ، مهدی ، پگاه و خدا

پگاه زیر چشمی نگاهم میکرد

و روی سیب زمینی ها سس قرمز می ریخت ،

بعد هم سس ها را می مکید ،

اما سیب زمینی ها را نمی خورد .

شاید برای آنکه دیرتر تمام شوند و باز هم روی آنها ، سس می ریخت

مهدی هم یواشکی انگشتش را لای نان ساندویچش کرد

تا ببیند چقدر از سوسیس اش باقی مانده ، و گرمای سوسیس ، دلش را گرم کرد ،

و مهدی خندید و خدا هم

فاطمه که خواهر بزرگتر بود به "کش" آمدن پنیر پیتزا خندید ، آنقدر که پگاه هم خنده اش گرفت

و ناخواسته یکی از سیب زمینی های سس زده را قورت داد

نگاه به حجم باقیمانده نوشابه ها در بطری های کوچک ، یک دنیا امید و دلگرمی در پی داشت

پگاه سرش را بر بازویم گذاشت و گفت : عمو ،عیب نداره کمی سرم را به شما بچسبونم ؟

و چسباند و گفت : آخیش چقدر می چسبه عمو

 و من هم بغلشون کردم ، هم او و هم خدا را .

ببینم تا بحال با خدا همسفره شده ایم ؟

فرقی نمی کند چه سفارش بدهیم سیب زمینی ، سوسیس ،

پیتزا یا کباب ، با بچه های یتیم که باشیم ،هر چه سفارش داده باشیم ،

خدا حساب میکنه .


آیا تا بحال دستان کوچک و نگاه معصوم و قانع آنها را

به همراه گرمای لبخند کودکانه شان ، در زندگی مان حس  کرده ایم ؟

ای شیعیان مولا علی (ع)  ، طعم  همسفرگی با کودکانی که کلمه بابا ،

فقط بغض و خیسی چشمان آنها را در پی دارد را ، چشیده ایم  ؟

 یک جوراب یا کفش نو ، بر پای کوچک شان پوشانده ایم ؟

آیا تا بحال یک کفش قرمز " تق تقی " از هم آنهایی که وقتی پگاه بر پای کرد

و  " تق تق " آن را شنید ، از فرط خوشحالی گریه کرد ، برای آنها خریده ایم ؟

به دست های کوچوک و یخ کرده شان ، یک النگوی بَدَل یا یک ساعت هدیه کردیم ،

تا آنچنان جیغ بکشند که چشم هاشون پر از اشک شود  ؟

راستی تا بحال یک چای قند پهلو با بچه های یتیم و خدای آنها ، خورده ایم ؟

در یک پارک ، این عزیزان را بغل کرده ایم تا روی یک " تاب " با خدا بنشینیم ؟

دل مان اگر تنگ آغوش خدا شده  ، یک بچه یتیم را بغل کرده ایم

تا گرمای آغوش خدا را حس کنیم


دیگر وقت آنست که برخیزیم ، اما نه برای انداختن پول در صندوق صدقات ، نه

که این عزیزان محبت و آغوش می خواهند .

برخیزیم و در این غروب های دلگیر پاییزی ،کمی از تکلیف خودمان را انجام دهیم

 و دل چند بچه یتیم را شاد و اشک گوشه چشم هایشان را پاک کنیم

و به آنها نشان دهیم که می دانیم آنها هم لیاقت پوشیدن لباس و کفش  نو را دارند

 و از شرم و آزار پوشیدن لباس های دست دوم و مندرس اهدایی مردم ، خلاص شان کنیم .


خدا می داند که این بچه های عزیز، لیاقتی کمتر از بچه های دیگران ندارند

و آنها هم ، کفش و لباس نو را ، دوست دارند .

عزیزان من ، آنچه که این بچه ها بدان نیاز دارند " لایک " و یا " کامنت "  نیست

آنها به محبت وتوجه و لباس و غذا و کفش و عشق و عشق و عشق ، نیاز دارند.

آخر هفته ، من و خدا و بچه ها قرار داریم ، همگی هوس بستنی نونی کردیم ،

شما چی هوس نکردید؟


اگر هوس کرده ایم که زانو به زانوی فاطمه ها و مهدی و پگاه ها

و محمد و امیر حسین و ندا و پوریا . .... همسفره بودن با خدا و مولا علی

را تجربه  کنیم ، دیگر وقتش رسیده است

 یا علی