شعر : راز
راز
فهمیده ام که تو هم عاشق منی
باران تمام شب ،
در گوش ناودان
این راز را گشود
من مانده بودم و این راز سر به مُهر
من مانده بودم و این بغض در گلو
آیا تو هم مرا ، با عشق خوانده ای ؟
...
راز
فهمیده ام که تو هم عاشق منی
باران تمام شب ،
در گوش ناودان
این راز را گشود
من مانده بودم و این راز سر به مُهر
من مانده بودم و این بغض در گلو
آیا تو هم مرا ، با عشق خوانده ای ؟
...
تو
ای تو
چگونه بگویم که کیستی ؟
آه ای بهانه باریدن دو چشم
تفسیر هر چه بغض
...
من – تو
وقتی نوشته شد که :
" من "
آنگاه خط فاصله
" تو "
آغاز فاصله ها را رقم زدند
من باشم و تو باشی و این فاصله ؟
چه تلخ
...
رسم زمین ما
وقتی پدربزرگ
تنها به جرم خوردن یک سیب ، رانده شد
وقتی پدر
بعد از مراسم تدفین تنها عموی ما ،
هابیل مهربان
هنگام شستن دستان خود ز خاک
یک آه هم نگفت
...
عطر یاس
وقتی فشرد ،
قامت آن یاس پشت در
دستان باغبان ، به مناجات رفته بود
با این سئوال سخت :
گل را به پشت در ،که به دیوار می زند ؟
...
سهم ما
باشد ، شروع کنیم
تقسیم می کنیم ،
هر چه که باشد در این زمین
فریاد سهم تو باشد ، سکوت من
دنیا از آن تو ، این درد زآن من
...
عهد
آن عهد ماندنی ست
تا پای جان که نه
تا روح زنده است ،
این عهد ماندنی ست
آری شود که نباشم ولی بدان
آن عهد را نتواند کسی شکست
...
کسی آیا ؟
کسی می داند آنجا ،
یک نفر اینجا ، دلش تنگ است
دلش پر میکشد تا یک نگاه گرم
هوای چشمهایش سخت بارانی ست
کسی آیا دلش تنگ صدای ما نمی گردد ؟
...