عهد

 

آن عهد ماندنی ست

تا پای جان که نه

تا روح زنده است ،

این عهد ماندنی ست

آری شود که نباشم ولی بدان

آن عهد را نتواند کسی شکست

من قول داده ام که بمانم برای تو

تو قول داده ای که بمانی کنار من

این قول ما ، بخدا قول عاشقی ست

آن " او " که عهد می شکند ، اهل عشق نیست

تقدیر اگر نبودن من را رقم زند

من می روم ولی

بی من تر از همیشه

جدا از تمام خویش

شاید توان نگاه تو ، از من دریغ کرد

شاید که ابر، پرده کشد بر فروغ مهر

عشقت ولی ، تنیده به جانم ، به جان تو

من می روم اگر

باور مکن که فاصله افتد میان ما

دل را ، که داده ام به تو ، ای مهربان من

چشمان منتظرم ، پشت در نشست

لب ها که نام تو می برد ، بسته ، ماند

آن خاطرم سر کویت ، دخیل بست

ای مهربان خوب

با آن قرار و عهد

وقتی تو مانده ای

من مانده ، می روم

بر عهد استوار

بی خویش می روم