یلدا
یلدا
تقدیم به همه دوستان عزیزم
یلدا رسیده است
با قامتی بلند
در این لباس شب
دستش به شانه خورشید صبحدم
مهمان یک شب است ، با صبح می رود
...
یلدا
تقدیم به همه دوستان عزیزم
یلدا رسیده است
با قامتی بلند
در این لباس شب
دستش به شانه خورشید صبحدم
مهمان یک شب است ، با صبح می رود
...
آخر پائیز
اینک،کنار خاطرات خودم ، من نشسته ام
باید کتاب زندگی ام را ، ورق زنم
قبل از حساب و کتابی ، که می رسد
باید خودم ، به حساب خودم ، رسم
با باوری که عبث من نیامدم
در جنگ نور و سیاهی به روزگار
من در کجای جهان ایستاده ام ؟
...
حال خوب
حال خوبی ست
گلی را دیدن
و نچیدن از باغ
قامت گل نشکستن زیباست
و رها بودن آواز قناری در باغ
...
س مثل سکوت
بخاری سرش را پایین انداخته بود
از خودش و همه خجالت می کشید
می گفت : بخدا روسیاهم ،
تحمل ماندن ندارم
خودم میدانم که من مسئولم
...
تلخ است این سکوت
تقدیم به روح پاک سیران یگانه
گفتم به احترام رفتن تو از میان ما
یک لحظه در سکوت
یک قطره اشک تلخ
با بغض در گلو
" سیران " بی گناه
...
آ مثل آتش
اذا المووده سلت بای ذنب قتلت
آقا اجازه
دیگر چشمهایم نمی بینند
ودستان سوخته ام بالا نمی آیند
اجازه آقا
انشاء را نوشته بودیم
...
یک قدم
تقدیم به دختران سوخته در آتش دبستان شین آباد پیرانشهر
یک دعا مانده به باریدن ابر
یک قدم مانده به آغوش نسیم
مانده یک بغض فرو خورده به پایان سکوت
فرصتی هست هنوز
تا نسوزد دل تنگ
...
گرمای دل هایمان تقدیم به کودکان سرد
سلام دوستان عزیز
همانگونه که قبلا نیز گفته شد ،
کمک هایی که در نیمه آذر
تقدیم عزیزان زلزله زده می شود
صرفا پتو و لباس برای کودکان
زلزله و سرما زده است .
...
سر سفره خدا
دیروز منزل فاطمه و برادر و خواهرهایش بودم
خانه ای محقر در روستایی نزدیک تهران
با دو اتاق سرد
و قلب های گرم چهار کودک دوست داشتنی
با پنجره و درهایی چوبی
که آغوششان بر سوز و سرما گشوده بود
یک اتاق سرد و اتاق دیگر تنها با یک بخاری برقی
انگشتان کوچکشان از سرما ، سرخ شده بود
...
زمستان است
سلام دوستان عزیزم
چند روز پیش ، یک خانواده عزیز ،
با چهار کوچولوی یتیم را بهم معرفی کردند
فاطمه 13 ساله با خواهر 12 ساله
و برادر 8 ساله و خواهر 5 ساله اش
با فاطمه که صحبت کردم اول بغض داشت
بهش گفتم : چیزی لازم داری فاطمه جان ؟
با شرمی کودکانه گفت : نه ممنون همه چی داریم
...
عاشقی را دریاب
من به آرامی یک شب پره
شاید به سبکبالی یک خاطره ،
باید بروم
نامه رفتن من را روزی ،باد خواهد آورد
بعد از آن رفتن من
باز خورشید طلوع خواهد کرد
یاس گل خواهد داد
عید خواهد آمد
...
چوپان راستگو
برایم قصه می گفتی بخوابم ،
من نخوابیدم
یکی بود و نبودت را که میگفتی
نگاهم بر لبان ساده اما مهربانت بود
نمی دانم چرا هرگز نفهمیدی ،
که چوپان راست می گوید
...
بادبادک
چون بادبادکی که نخش را بریده اند
در اوج باورم
بدرود گفته مرا ، دور می شوی
وقتی تمام بودن من در هوای توست
در آسمان هستی من
تو ، دور می شوی
از یاد می بری
با باد می روی
...
سرمست
خوشا بحال بارش باران ، به جسم خشک کویر
که قطره قطره عطش را به آسمان پیوست
خوشا بحال چشم نخوابیده تا طلوع سحر
که خواب بی خبری ، پلک ان نخواهد بست
خوشا بحال شعله شمعی که در شبی تاریک
شکسته هیمنه ی ظلمتی ، که بوده و هست
...
چِشم ، چِشم
مادر سلام
دارم تمام می شوم از درد بی امان
این درد بی ادب
زورش هزار بار ، ز بابا ، قوی تر است
آن زلفک طلایی من ، باد برده است
آن روسری که برایم گرفته ای
دیگر به روی سَرم ، لیز می خورد
...
شاید یک لبخند
سلام دوستان عزیز
بسته بندی 72 بسته غذایی
جهت توزیع میان خانواده های مستمند
و کودکان یتیم امشب به اتمام رسید
و در روز تاسوعا توزیع می شود
...