کمک
این داستان نیست
واقعیتی تلخ است که پنجه بر وجدان بشریت می کشد
هزاران کودک در سومالی مردند
و هزاران هزار کودک دیگر هم ، خواهند مرد
هر دقیقه دو کودک
...
این داستان نیست
واقعیتی تلخ است که پنجه بر وجدان بشریت می کشد
هزاران کودک در سومالی مردند
و هزاران هزار کودک دیگر هم ، خواهند مرد
هر دقیقه دو کودک
...
دلم بد جوری گرفته بود
مدت ها بود که دلم لک زده بود
برای یک همدلی و درد دل
رفیقی ، دوستی که مرا ببیند و بشنود
و نصیحت نکند و آمار ندهد
کمی رفاقت کند ، همین
...
ولی
تقدیم به چشمهایی که دیروز گریست
خدایا بزرگی ، دلم کوچک است
دلم را به لطف تو بستم ، ولی
قسم خورده بود که ادم شوم
قسم ها که خوردم شکستم ، ولی
...
بیا ای عشق درد ما دوا کن
"من" سر گشته را ، در من فنا کن
بیار ای عشق جام آتشینت
خرابم کن مرا ، از نو بنا کن
...
مادر بزرگ در حالی که با دهان بی دندان ،
آب نبات قیچی را می مکید ادامه داد
آره مادر ، ُنه ساله بودم که شوهرم دادند
...
مسافر
دیشب باز آمده بود
قلبم صدام کرد ، گفت : پاشو اومده
روبروم نشسته بود
می ترسیدم نگاهش کنم ، از بچگی هم همینطور بودم
گفت : حاضری ؟
گفتم : نه ، مگه نوبت من شده ؟
...
نمی دانم شاید گم کرده بودم
یک بار دیگر هم آدرس را خواندم
بالاخره تالار را پیدا کردم و سر اذان رسیدم
نماز هم به امامت حاج آقای میزبان بر گزار شد
وارد تالار که شدم ، یکه خوردم
...
اشک
حلقه راحت در آمده بود
اما النگو نه ،
در دستش گیر کرده بود
نه اینکه چاق شده باشد ، نه
از اول هم کوچک خریده بودند
...
دست های عروسک ها را از ته می کند و می خندید
آنقدر بوق دوچرخه را می زد تا بسوزد
ظهر ها چوب کبریت تو زنگ همسایه می کرد و در میرفت
میان لقمه دادن های مادر ، کله معلق میزد
و مادر به سینه اش می کوبید و قربون صدقه می رفت ،
این همه انرژی پسر گلش را
...
قیچی را آورد
پرهای مرغ مینا را از هم باز کرد
و نوک همه را چید
بعد هم گذاشتش تو قفس
یک ظرف آب و کمی هم دانه
می گفت خدا را خوش نمی آید
گناه دارد زبان بسته ، بی آب و غذا باشد
...