آخر پائیز
اینک ، کنار خاطرات خودم ، من نشسته ام
باید کتاب زندگی ام را ، ورق زنم
قبل از حساب و کتابی ، که می رسد
باید خودم ، به حساب خودم ، رسم
...
اینک ، کنار خاطرات خودم ، من نشسته ام
باید کتاب زندگی ام را ، ورق زنم
قبل از حساب و کتابی ، که می رسد
باید خودم ، به حساب خودم ، رسم
...
با سلامی دیگر به همه آن هایی که تو را می خوانند
با تو خواهم گفت بر من چه گذشته ست رفیق
که دگر فرصت دیدار شما نیست مرا
...
آنجا بهشت بود
آکنده از طراوت تسبیح و ذکر دوست
حوا و من ، به جمع ملائک به احترام
بی هیچ معصیت
حتی ، گمان گناهی نمی رود
...هزار و یک شب
سلام ای زندگی
خوبی ؟
سراغی ای قدیمی یار ، از احوال ما دیگر نمی گیری ؟
کمی نامهربان گشتی
عزیزا ، امتحان دیگری در پیش رو داری ؟
....
غروب جمعه پاييز مي آيد
هزاران برگ پاييزي
لباس زرد خود بر تن
به زير گامهاي عابري خسته
خزان و خشكي خود را، به نجوا باز ميگويند
...
کاش ميدانستی
بعد از آن دعوت زيبا به ملاقات خودت
مـــن چه حالی بودم
خبر دعوت ديدار ، چو از راه رسيد
پلک دل ، باز پريد
...
کاش می شد که کسی می آمد
این دل خسته ی ما را می برد
چشم ما را می شست
راز لبخند به لب می آموخت
...
پرونده پدر
نامت چه بود؟
- آدم
فرزند؟
- من را نه مادری نه پدر ، بنویس اول یتیم عالم خلقت
...
اگر تو نبودی کدام واژه مرا تا عروج می برد؟
اگر تو نبودی سلام را ، که به لبخند پاسخش می داد؟
نگاه منتظرم راه بر نگاه که می بست؟
زپشت پنجره ، چشمان من که را می جست؟
...
ما دو تن خاموش
بار قهر کهنه اي بر دوش
باز هم از گوشه چشمان نمناکت
من درون خاطرات روشنت را، خوب ميبينم
...
یک نفر با اسب می آید
دلم می گیرد از دلگیری مردان تنهایی
که شب هنگام
سر به زیر افکنده
شرم خالی دستان خود را،در کویر مهربانی
.....
دو رکعت عاشقی
چه زیبا آسمانی
مهربان ماهی
و گرما بخش خورشیدی
و چشمانی که می بیند ترا
گوشی ، پذیرای طنین گرم پیغامت
......
اون چیه وقتی بیاد آدمو شیدا می کنه
خواب رو از چشم می بره ، اشک ها رو پیدا می کنه
لب بوم وقتی بیاد ، پنجره ها روش وا می شن
وقتی تو دل می شینه ، آدمو رسوا می کنه
...
سرنوشت
تقصير باد بود
بی موقع او وزيد
شايد اگر به جای تير،
روز تولدم در ماه مهر بود
...