شعر : کلام عشق
بیا ای عشق درد ما دوا کن
"من" سر گشته را ، در من فنا کن
بیار ای عشق جام آتشینت
خرابم کن مرا ، از نو بنا کن
من و سهراب جان و خنجر دوست
بنوشان جرعه ای ، با ما وفا کن
من و این چشم تر ، لب های بسته
به فریادی مرا ، امشب صدا کن
من و تنهایی ، امشب وعده داریم
ز هر چه غیر او ، ما را رها کن
چه بود ای عشق ، این گرما که دادی
به دشت سینه ام ، آتش به پا کن
هوای سینه ، امشب ابر تیره ست
ببار آرام و از دل عقده وا کن
هزاران ساغر دل ، گر شکستند
بیاور باده ای ، با ما وفا کن
دل ایینه ام را دوست بشکست
هزاران نقش او ، در سینه جا کن
بدین دنیای خاکی ، بسته پایم
قفس بگشا و از بندم رها کن
کسی این خسته دل را چون نخوانده ست
به اوازی مرا در من صدا کن
طبیبی بر دل تب دار ما نیست
بر این بیمار من ، امشب دعا کن
به گوش اهل دل ، یک نکته کافیست
زبانم ر ا، بدین یک نکته وا کن
که بی دردی مرا ، دردیست جانسوز
به درد عشق اویم ، مبتلا کن
به تُنگ و این قفس دیگر نگنجم
پر پرواز و دریایم عطا کن
مرا آتش به جان رسمیست از دوست
بیا ققنوس جان اینک رها کن
من و تنهایی و غم ، جمع مان جمع
بیاور یاد او ، بزمی به پا کن
میان جام و لیلا ، کهنه عهدی ست
تو جام دل ، به لیلا آشنا کن
شب تار و دل تار و نگه تار
بیاور زخمه ای ، غوغا به پا کن
به هوی من دگر هایی نمانده است
بیا ایینه دل را تو "ها" کن
سکوت لب شنو ، فریاد عشق است
عزیزا ، گوش دل بر ما تو وا کن
کلام عشق از جنس سکوت است
رها کن گوش سر ، دل را تو وا کن
نمی دانم بگویم یا نگویم
ز"من " من خسته ام ، صحبت ز ما کن