کلام عشق

 

 بیا ای عشق درد ما دوا کن

"من" سر گشته را ، در من فنا کن

بیار ای عشق جام آتشینت

خرابم کن مرا ، از نو بنا کن

من و سهراب جان و خنجر دوست

بنوشان جرعه ای ، با ما وفا کن

من و این چشم تر ، لب های بسته

به فریادی مرا ، امشب صدا کن

من و تنهایی ، امشب وعده داریم

ز هر چه غیر او ، ما را رها کن

چه بود ای عشق ، این گرما که دادی

به دشت سینه ام ، آتش به پا کن

هوای سینه ، امشب ابر تیره ست

ببار آرام و از دل عقده وا کن

هزاران ساغر دل ، گر شکستند

بیاور باده ای ، با ما وفا کن

دل ایینه ام  را دوست بشکست

هزاران نقش او ، در سینه جا کن

بدین دنیای خاکی ، بسته پایم

قفس بگشا و از بندم رها کن

کسی این خسته دل را چون نخوانده ست

به اوازی مرا در من صدا کن

طبیبی بر دل تب دار ما نیست

بر این بیمار من ، امشب دعا کن

به گوش اهل دل ، یک نکته کافیست

زبانم ر ا،  بدین یک نکته وا کن

که بی دردی مرا ، دردیست جانسوز

به درد عشق اویم ، مبتلا کن

به تُنگ و این قفس دیگر نگنجم

پر پرواز و دریایم عطا کن

مرا آتش به جان رسمیست از دوست

بیا ققنوس جان اینک رها کن

من و تنهایی و غم ، جمع مان جمع

بیاور یاد او ، بزمی به پا کن

میان جام و لیلا ، کهنه عهدی ست

تو جام دل ، به لیلا آشنا کن

شب تار و دل تار و نگه تار

بیاور زخمه ای ، غوغا به پا کن

به هوی من دگر هایی نمانده است

بیا ایینه دل را تو "ها" کن

سکوت لب شنو ، فریاد عشق است

عزیزا ، گوش دل بر ما تو وا کن

کلام عشق از جنس سکوت است

رها کن گوش سر ، دل را تو وا کن

نمی دانم بگویم یا نگویم

ز"من " من خسته ام ، صحبت ز ما کن