و اما عشق

 

 و اما عشق

 گاهی نغمه ای دارد

ز خود گفتن

بسان بلبل مستی که می خواند نوا از عشق

و آوازش نشان عاشقی دارد

به بوی نرگس و آلاله و سنبل

به سر سودای صد ها گل

و رفتن ، آمدن

گاهی فراز شاخه ای

وآنگه حضور شاخه ای گل ، بلبلی بودن

جوار گل نشستن ، زنده بودن ، عشق ورزیدن

ولیکن بلبلی بودن ، بلی بودن ، ز خود گفتن

و اما عشق

گاهی بی سخن

آرام و لب خاموش

به گرد عشق چرخیدن

نگفتن با کسی راز نهانی را

طواف شعله شمعی

بسان شاپرک ها عاشقی کردن

کلامی در حضور عشق ، اما هیچ

و اما عاشقانه بر مدار عشق او ماندن

جوار شمع چون پروانه ای بودن

بلی بودن

و روزی پیکر بی جان او را در کنار شعله ای دیدن

ز خود گفتن ، کلامی ، نغمه ای هرگز

سکوت آیین و لب خاموش

کنار شعله ، اما جنس بودن

فرو خشکیده ، جان داده به راه عشق

به جا مانده از او یادی ، نشانی از کسی بودن

به خود پروانه ای بودن ، بلی بودن

و اما عشق

آری عشق

گاهی قامت شمعی

که می سوزد ز هستی

چکه چکه اشک می ریزد

به سر شعله

برای ذره ای در تاریکی شب نور بودن

نیست بودن جستجو کردن

و مشق عاشقی کردن

چومی داند وجود او حجاب درک معشوق ست

ز سر تا پای خود می میرد از شمعی

پس آنگه ، همزمان در نور می زاید

نمی یابی نشان از نغمه ای ، نامی

سرود اوج پروازی

به سر شوق پریدن در هوای باغ و بستانی

و حتی پیکر خشکیده بر جایی

و رد بودن او را نشانی ، هیچ

وجودش شعله می گردد

تو گویی کو تمام عشق می سوزد

نمی دانم کدامین گونه از عشقی

بسان بلبلان در نغمه ای

یا لب فرو بسته طواف عشق می پویی

و اما عشق

اما عشق

آری شعله می خواهد

فنا گشتن به راه دوست

چون شمعی

ز خود بگذشتن و بی من شدن

بی گفتگویی در حضورش

دم فروبستن و تنها عاشقی کردن

آری حضور او

زمن گفتن و من ماندن

قبول عشق او هرگز نمی افتد

که اینجا وادی عشق ست

بسان شعله شمعی

به سوی او شدن ، از جنس او بودن

حضورش هیچ بودن

دم فروبستن ، ز من رستن

و تنها

عشق بودن ، عشق بودن ، عشق بودن