زنگ خدا

 

وقتی تمام شهر

دیگر دری به روی تو ، خود را نمی گشود

دستان گرم رفیقی نیافتی

آغوش مهر کسی ،  عاشقت نشد

با آن دل شکسته ، کسی مهربان نبود

وقتی که کوبه های نکوبیده ای نماند

تنها اگر شدی

بر گرد پیش من

من عادتم ، خریدن دل های خسته است

من عاشقم ، به آنکه نمی خواهدش کسی

دل می برم ، از آنکه دلش را شکسته اند

آغوش من ، بپذیرد تو را به مهر

برخیز ، خسته ی این روزگار قهر

در کوچه امید

نبش طراوت زیبای عاشقی

در انتهای آن گذر تنگ بی کسی

آری ، بزن تو زنگ خدا را ، غریب عشق

من چشم در رهم که بیایی

عزیز من