نسخه پدر

 

پدر، با آن قامت تنومند

 و صدای گرم و سیمای خندان ،

امید خانه بود

خنده هایش همه جا ،

 حتی بر سر سفره ، بی داد می کرد

اما افسوس که سینه پدر مورد داشت

و هر وقت که می خندید ،

سرفه ، امانش را می برید

دکتر گفته بود که خنده برایش خطرناک است

زیرا ممکن است خدای ناکرده ،

در اثر سرفه ناشی از خنده ، سر یک سال ...

دستور دکتر این بود :

هر چیز مفرح و خنده دار، ممنوع

کلام آخر ، پدر نخندد ، تا نمیرد

اما پدر به این حرف دکتر بیشتر از هر چیز دیگه خندید

می گفت : مگر میشود انسان نخندد ،

شادی مثل هوا ست ، نباشه، آدم خفه می شه

و خندید و سرفه کرد و سرفه کرد و سرفه

اما عشق به پدر و اینکه سایه اش بالای سرمان باشد ، کار خودش را کرد

همه چیز را جمع کردیم و گذاشتیم انباری

و فقط ماند تلویزیون ، که از نظر دکتر نه تنها دیدنش اشکال نداشت ،

که توصیه هم شد

از آن روز به بعد ، پدر از سر کار که بر می گشت

کنترل در دست رو بروی تلویزیون می نشست

آه می کشید، کانال عوض می کرد و اشک می ریخت

نسخه پدر پیچیده شد

صدایش بند آمد ، سیما  در هم کشید 

 و اشتهایش ، کور شد

دیگر نه از خنده خبری بود و نه از سرفه

هرچه بود مایه اشک بود و غصه

نسخه ی دکتر ، مثل آب بود روی آتش

اما ...

سه روز نشد که ،

 پدر دق کرد و عمرش را داد به شما

ما ماندیم و صدا و سیمای  خاموش پدر