شعر : خلوت عشق
خلوت عشق
چشم در چشم تو بودن زیباست
خواندن واژه زیبای مرو ،
از نگاهی که به من دوخته ای
با تو باران زیباست
نقطه چینی نمناک ، از زمین تا به خدا
فهم باران به فرو بستن چتر
خیس این واژه آویخته از سقف خدا
در سکوتی که پر از حس دعاست
دست لرزان من و دامن عشق
چشم امید و تمنای وصال
مست پیمانه درودی ، که ندارد بدرود
راز نمناکی چشمی که تو میدانی و بس
و سکوت و شب و این گونه خیس
درک آغوش تو در خلوت عشق
حرف نا گفته لب ، مانده به دل
و کلامی زیبا
که به نجوا ، تو به این عاشق باز آمده ات می گویی :
" آه دیر آمده ، دیگر تو بمان "
من و این میل مقیم حرم خلوت یار
تو و این دعوت زیبا که ، بمان
و تو خود میدانی
گر بگیری تو دگر دست دلم ،
بنشانی سر آن سفره پر مهر یقین ،
من دیر آمده هم ، می مانم
دست در دست تو بودن غوغاست
و نرفتن ، ماندن
با تو از " من " گفتن ،
چه گناهیست بزرگ
با تو اینک چه جدا می شوم از
وحشت تنهای " من "
با تو ماندن زیباست
چشم در چشم تو در باور زیبای حضور
شب و این مهر نگاه تو و این باور خیس
پشت در را تو بیانداز
که من می مانم