شعر : بنی آدم ...
بنی آدم ...
از ماه گفته اند
از زلف یار هم
ابروی چون کمان ، خال کنار لب
مدح هزار پادشه و حاکمان ظلم
پرواز شاپرگی در مسیر باد
از دور های دور
از اشک های شور
...
اینک ز من بگو
همنوع بی کَس ات
بنویس :
گشنه ام
تنها و بی پناه ، از یاد رفته ام
عضوی شکسته از این پیکر بشر
اما کدام عضو ؟
خود نیز مانده ام
عضوی ندیده رگی ، در کنار خویش
خشکیده ام به پیکر انسانیت کنون
بس درد می کشم
در جمع با قرار شما عضوهای شاد
امشب میان سفره ، فقط بغض مانده است
با دست های خالی و این گونه های خیس
آری عزیزمن
اینک ز من بگو
شاید که شعر تو
اینک رقم زند
مهری برای او
نانی برای من
+ نوشته شده در چهارشنبه یازدهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 11:12 توسط کیوان شاهبداغ خان
|