حال ساده

 

وقتی بعید شد

این فعل دیدنت

من دیده ام به عمر

"حال" و "گذشته " و" آینده " بعید

نقل است از گذشته ، که دل برده ای ز من

ماضی شده ست فعل همه خنده های ما

زین مستمر نگاه ، که بر کوچه دوختیم

 

بیهوده صرف می شود این لحظه های عمر

در این تلاطم  افعال زندگی

تا چشم بسته ام

آینده های دور

جای گذشته های بعیدم نشسته اند

 

آن لحظه ها که رفت

ترسم نبینمت به حیاتم

 بعید نیست

 

ای مهربان من

دریاب حال ما

این " حال ساده "

به خدا

چیز دیگری ست