عروسک های خونین

 

امشب

کودکانی خاک در چشم خوابیدند

نه اینکه فردا برخیزند ،

نه ، خوابیدند برای همیشه

با دست هایی جدا شده ،

در دست عروسک هاشان

 

دخترکانی غیور که روزه های کله گنجشکی شان را ،

افطار نکرده ، رفتند

شاید هنوز ناله هایی زیر آوار کمک می طلبند

و کورسوی امیدشان 

 از جرز آوارها لحظه به لحظه رو به خاموشی می رود

چگونه بخوابیم در شبی که عزیزانمان ، اخرین شب زندگی شان را

در زیر خروارها خاک ، احیا گرفتند

به یاد آنان و برای آنان ، قرآن سر بگیریم

سر به سجده گذاریم و برایشان دعا کنیم

که چه غریب و مظلوم رفتند ، هم وطنانم در زیر خاک

آنان شب قدر ، نه قرآن ، که سقف بر سر گرفتند

انا لله و انا الیه راجعون

 

وقتی زمین غم با آن دهان باز

خندید برتمام هستی این مردم نجیب

وقتی عروسکان خونی بی دست و پای او

با چشمهای بسته خود زیر خاک رفت

وقتی هزار لرزه و پس لرزه های مرگ

ویران های خانه همسایه را شکافت

اما به قدر یک  سر مو ،  دل تکان نخورد

فهمیده ام دگر

 یک مشت خاک زمین ،  این زمین سرد

با نام دل

 از ابتدا ، درون سینه ما جای کرده است