به کدامین گناه ، کشته شدید

 

زمین قدری مدارا کن

مریزان سقف را،بر مردمان عاشق خوبی

هزاران خنده مدفون می کنی در خویش

بگو آخر کدامین جرم بر این کودکان

حکم نبودن ، مرگ ، جاری ساخت

 

چه خواهی کرد ، با دستی که از آوار بیرون است ؟

چه خواهی گفت با ، پیمانه های پر شده از خاک ؟

که من سوگند خواهم خورد

میان کودکان ورزقان ، هرگز گناهی نیست

هریسی مردمان ، آوارشان سخت است

و طفلان اهر را جز کمی خورشید و آب و خاک چیزی نیست

زمین ، آهسته تر

آخر چه پیوندی میان کودک و خاک است ؟

نریزان سقف ها بر عشق

نپوشان خنده را در خویش

نسوزان سینه ها در سوگ

نمیران کودکان در خاک