شعر : برویان مهربانی را
برویان مهربانی را
زمین
با کودکان سرزمینم ، مهربان تر باش
نریزان سقف مردم را
وقاری پیشه کن دیگر
نلرزان اینچنین خود را
نترسان دم به دم ما را
برویان گندمی
تا سفره ای ، گسترده از لطف تو بگشایند
توانی گر به مهری ُگَل برویانی
دگر آوار یعنی چه ؟
بروی سینه ات یک سبزه زار مهر را تقدیم مردم کن
نمی دانی ، غریو شادی این کودکان ، زیبا تر از فریاد آوار است ؟
زمینا
مهربانی کن
گره از ابروان بسته ات وا کن
بدان این مردمان از خاک
سهم دیگری دارند ، جز آوار
نکن باور ، گناهی دارد این طفلی که در گهواره خوابیدست
و باید سینه اش را خرد فرمایی
دلت می آید این خنده ، بخشکد بر لبان دختری در خاک ؟
نمی دانی که زنده دختران در خاک کردن ، رسم نازیباست ؟
ندیدی خانه های مردم آبادی ما را ؟
دلت پر بود ، جای دیگری آن را گشا
این خشت و گِل طاقت ندارد ، مرگ می زاید
بجای کاسه چشم عزیزان ، سفره را پر کن
برویان بوته ای از یاسمن در دشت
و دست خالی این مردمان دریاب
زمین مهربان آهسته می گویم
تو و این آب و این خورشید عالم تاب
بسمه الله
برویان مهربانی را
نگیر از ما به دل ، قهری
رها کن کار گِل
از ُگل بگو با ما