برویان مهربانی را

 

زمین

با کودکان سرزمینم ، مهربان تر باش

نریزان سقف مردم را

وقاری پیشه کن دیگر

نلرزان اینچنین خود را

نترسان دم به دم ما را

 

برویان گندمی

تا سفره ای ، گسترده از لطف تو بگشایند

توانی گر به مهری ُگَل برویانی

دگر آوار یعنی چه ؟

بروی سینه ات یک سبزه زار مهر را تقدیم مردم کن

نمی دانی ، غریو شادی این کودکان ، زیبا تر از فریاد آوار است ؟

 

زمینا

مهربانی کن

گره از ابروان بسته ات وا کن

بدان این مردمان از خاک

سهم دیگری دارند ، جز آوار

نکن باور ، گناهی دارد این طفلی که در گهواره خوابیدست

و باید سینه اش را خرد فرمایی

دلت می آید این خنده ، بخشکد بر لبان دختری در خاک ؟

نمی دانی که زنده دختران در خاک کردن ، رسم نازیباست ؟

 

ندیدی خانه های مردم آبادی ما را ؟

دلت پر بود ، جای دیگری آن را گشا

این خشت و گِل طاقت ندارد ، مرگ می زاید

 

بجای کاسه چشم عزیزان ، سفره را پر کن

برویان بوته ای از یاسمن در دشت

و دست خالی این مردمان دریاب

 

زمین مهربان آهسته می گویم

 تو و این آب و این خورشید عالم تاب

بسمه الله

برویان مهربانی را

نگیر از ما به دل ،  قهری

رها کن کار گِل

از ُگل بگو با ما