زمستان است

 

سلام دوستان عزیزم

چند روز پیش ، یک خانواده عزیز ،

با چهار کوچولوی یتیم را بهم معرفی کردند

فاطمه 13 ساله با خواهر 12 ساله 

 و برادر 8 ساله  و خواهر 5 ساله اش

با فاطمه که صحبت کردم اول بغض داشت

بهش گفتم : چیزی لازم داری فاطمه جان ؟

با شرمی کودکانه گفت : نه ممنون همه چی داریم

 

و بعد با هم حرف زدیم و حرف زدیم و دوست شدیم

 تا جاییکه فاطمه یواشکی گفت :

من و خواهرام و برادرم سردمونه

 لباس گرم نداریم

 و موقع خداحافظی هم گفت : خداحافظ عمو کیوان

 

گوشی را که قطع کردم یارای ایستادن و نگاه کردن در چشم خدا را نداشتم

بسجده افتادم و خجالت کشیدم

شرمنده از اینکه خدا نشانی من را به فاطمه کوچولو  داده بود  و گفته بود :

 برو پیش عمو کیوان

 

آهای خاله مریم ها ، خاله نرگس ها ، خاله زهرا ها ، خاله سارا های عزیز

و عمو رضا ها ، عمو حمید ها و عمو علی های مهربان

دریابیم فاطمه ها و مهدی ها را

 

زمستان است ، و این عزیزان ، در همین همسایگی ما

روشون نمیشه بگن ،

ولی سردشونه