آ مثل آتش
آ مثل آتش
اذا المووده سلت بای ذنب قتلت
آقا اجازه
دیگر چشمهایم نمی بینند
ودستان سوخته ام بالا نمی آیند
اجازه آقا
انشاء را نوشته بودیم
همان موضوع همیشگی "علم بهتر است یا ثروت "
ولی دفتر انشاء هم مثل ما ، در شعله های آتش سوخت
آقا اجازه
صورتم می سوزد
و دست هایم و پاهایم و ... دلم
دلم هم می سوزد
برای یگانه که می گویند دیگر نیست
برای صورت ها و دست های هم شاگردی هایم
که آتش برای همیشه داغدارشان کرد
اجازه آقا ، شما کجا ایستاده اید ؟
چشمهایم نمی بیند که بخوانم
درد و سوزش امانم را گرفته
آقا ،
بقیه آدم ها کجا ایستاده اند ، چرا کسی را نمی بینم ؟
آیا میان آنها که نسوخته اند ، کسی هست که ما را بیند ؟
چشم های ما را آتش بسته است ،
چشمهای آنها را چه شده ؟
صدای ضجه ما را کسی شنیده است ؟
آیا آنها از آتش نمی ترسند ؟
اجازه آقا
کسی جوابگو هست ؟
آیا تقصیر هیچ کس نیست ؟
گناه از بخاری نفتی و درِ کلاس است ؟
و یا شاید مثل همیشه ، تقصر ما بود که نوشتیم :
علم بهتر است از ثروت