قربان عشق
قربان عشق
باران دوباره شست ،
پنجره های تمام شهر
آن خاطرات حک شده بر جان کوچه ها
برفی نشست بر تن تبدار هر چه باغ
بادی تمام رد خاطره ، از ذهن ها زدود
یک تکه ابر ، خنده خورشید را گرفت
اما عزیز دل
چیزی توان بردن تو ، از دلم نداشت
این " تو" ،
درون سینه ی من ، تا ابد به جاست
بگذار تا که ببارد دو چشم ابر
بگذار تا بوزد هر چه باد سخت
بندی میان خاطر و این دل کشیده اند
مهمان ، که نه
همواره میزبان دلارام خاطری
یلدا و عید
باران و باد و زمستان و آفتاب
آری بهار سبز
آن ابر و ماه و برف
حتی غروب جمعه دلگیر یک خزان
تنها بهانه اند
تا یاد عشق تو را ، تازه تر کند
هیهات از آنکه دل بسپارم به غیر تو
پنهان ز دیده ای
صاحب سرای دل
قربان عشق
آنکه تو را در دلم نشاند
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم آذر ۱۳۹۲ ساعت 22:33 توسط کیوان شاهبداغ خان
|