کمی عاشق شوید امروز
هلا ای مردمان خورشید آوردم
و آبی از زلال چشمه های روشن جاری
تپش هایی برای قلب زیباتان
ونوری تا که روشن سازد این تک سایه های سرد تنها را
هلا ای مردمان خاکی برای سجده آوردم
و روحی از تبار لایزالی را که این خاک سیاه مرده را افلاکیش سازم
کنون یاد خدا آورده ام
باید فرو ریزی بساط این فریب کهنه بتها را
هلا ای مهربانان عشق آوردم
و مهری تا بشوید ریشه های تلخ نفرت را
شما را ساکنان این زمین و خاک تفدیده
گوارا بارش امید آوردم
بر این قفل گرده خورده به لبهاتان هزاران واژه آوردم
و آغوشی که راز خستگی را، خوب می داند
برای نیمه شب ها و نگاه آسمانی تان،
هزاران چشمک و ماهی به رنگ نور آوردم
و تقدیم شمایان یک بغل امید
و فردایی که نام دیگر دیروز و امروز است
سبد هایی پر از آرامش و احساس
ودستانی که می فهمد نوازش را
و چشمانی که خیسند از نگاهی گرم
و قلبی تا بفهمد معنی دلدادگی ها را
در این جا هیچکس آیا خریدار بساط مهربانی هست؟
هلا ای خاکیان ،آه ای عزیزانم
کنون من نور آوردم
و لبخندی که گم شد در خم پس کوچه های دور این ایام ،
کنون با مهر آوردم
تا که بنشانم دوباره کنج لبهاتان
در اینجا هیچکس آیا دلش تنگ محبت نیست؟
ببینم هیچکس آیا برای قسمت خوشبختی اش با دیگری را ضی است؟
بساط مهر ورزیتان مهیا ،
من برای سردی تنهایی در جمعتان
صد شعله آوردم
به جای بخشش یک سکه ، آری من کنون آیین دل دادن براتان هدیه آوردم
هلا ای مردمان در قلبتان جایی برای مهر ورزی هست؟
وگر قلبی بخواهد بشکند ، آیا کسی خواهد شنید اینجا؟
برای درک با هم بودن آیا فرصتی دارید؟
میان بهره مندی با سعادت فرق بسیار است
شما را بهره مندان ، من سعادت هدیه آوردم
میان این تلاطم ها ی بی حاصل ، شما را فرصت دل دادن آیا هست؟
نگاه عاشقانه یادتان مانده؟
تبسم بر لبان خسته آیا اندکی باقیست؟
و چشمانی که نمناکند از یک اتفاق ساده و زیبا
و رازو رمز دل دادن ، ستاندن ، مشتری دارد؟
هلا ای مردمان خوب ، صد افسوس
کسی شب ها به روی بام ها ، از خوشه پروین نمی چیند
مسیر کهکشان راه شیری را نمی داند
به شوق ماه ز، نغمه ای را سر نخواهد داد
دلش تنگ صدای یاکریمی هم نخواهد شد
دگر یک قمری زیبا سراغ سرو و کاجی را نمی گیرد
چرا لالایی فواره ها رویاست؟
ثواب یک وضو در جان پاشویه نخواهد ریخت
صدای پای بارانی تن خشک درختی، تر نخواهد کرد
کسی گندم به ایوانی نمی ریزد
دل همسایه ها را آش گرمی خوش نخواهد کرد
در اینجا هیچ کس آیا
تپش های دل بی تاب می فهمد؟
به دشت زندگی هاتان
خبر از رویش پاک رضایت هست؟
امان از کشتن این لحظه ها
در حسرت دیروز و فردایی که می دانی نمی آید
هلا ای آرزومندان ، به جز این آرزوی آرزو کردن
ببینم هیچ آیا آرزوی دیگری دارید؟
هلا ای زندگان
اینک کمی هم زندگی باید
عزیزانم شما را گوهری ارزنده خواهم داد
به جان لحظه ها سوگند ، اندک فرصتی باقی است
که فردا جنس دیروز است
قسم بر رفته دیروز
کمی عاشق شوید امروز