هفت منزل یا هفت وادی ، سفر از خویش تا ملاقات حضرت دوست

طلب – عشق – معرفت – استغنا – توحید – حیرت – فقر و فنا

                                             

                                                    هفت قدم تا او

 

و به این پنجره خورشید طلوع خواهد کرد

بوته ی خاطر آن یار، گلی خواهد داد

یک نفر باز تو را خواهد خواند

و تو خواهی فهمید ، که به آغاز سفر نزدیکی

کوله بارت بردار

دست تنهایی خود را ، تو بگیر

و از آیینه بپرس

برکه ی روشن خورشید کجاست؟

تو به امید و پر از شوق وصال

به بلندای پر از جذبه ی آن قـله ، سفر خواهی کرد

لب آن برکه ی نور

 مهربانی در راه

کوزه ی روشن نوری در دست

به تو خواهد خندید

و تو احساس عجیبی داری

عاشق هجرت از خود و رسیدن به بـلندای وصــــال

گوش بسپار به آواز خدا

آشنایی که به آرامـش آن برکه ی نور

و رها گشتن از خویش ، تو را می خواند

با سـلامی زیبا

جرعه ای نور ، تو را خواهد داد

و تو سیراب ، از آن خواهی شد

اوج پر جذبه و تنــها و بلند

که دل تنگ تو را می خواهد

دست در دست یقین

تا نوک قله ، تو را می خواند

یک قدم مانده به اوج

از پس قله ی کوه ، پرتو روشن خورشید ، تو را خواهد یافت

و تو شیدا و صبور

غرق در حیرت زیبایی او خواهی شد

و سراسیمه به ره توشه نظر خواهی کرد

کوله بارت خالی ست

همچو دیدار یخی با خورشید

چکه ، چکه ، تو در آن قله فرو خواهی شد

شوق وصلی که از آن پنجره آغاز شده ست

پای آن قله ، فنا خواهد شد