شعر : فصل عاشقی
تقدیم به متولد ماه خرداد
ای خوب من بیا
تا در مسیر نور
دیدار های روشن مهری ، رقم زنیم
بنیان هر چه فاصله ، اینک بهم زنیم
در کوچه باغ مهربانی گنچشک های شاد
نبش طراوت باران پر نشاط
در گرگ و میش طپش های پر امید
سمت دقایق زیبای عاشقی
وقتی پریده ای دگر از کرت خویشتن
یک جوی آب روان ، چشم در ره است
بعد از سکوت سبز تمنای همدلی
آنسو تر از طراوت واگویه های ناب
وقتی نسیم صبح ، بر گونه های خیس تو صد بوسه می زند
هنگام بارش چشمان خیس عشق
من چشم در رهم ، که بیایی ، عزیز دل
با دست های خالی خود
شاخه ای ز نور
با چشمهای روشن خود
ساغری ز مهر
آغوش باز و تمنای وصل دوست
آن دم ، که اشک و خنده به هم تاب می خورند
وقتی توان واژه ، به پایان رسیده است
در آن دمی که نباشد مجال حرف
هنگامه سکوت
با لرزش لبی ، که ز هر واژه برتر است
با واژه ای ز جنس نگاهی که عاشق است
من را صدا بزن
دیدار ما لب درگاه عاشقی
با چشم دل بیا
آنسان تو محو ما ، تا بدرد پرده حجاب
با سینه ای که هوایش ، هوای ماست
مست طراوت جانبخش عطر دوست
قهری اگر که بوده ، کنون فصل عاشقی ست
آغوش باز و تمنای همدلی ست
اینک صدای زمزمه ات را شنیده ام
اشکی بروی گونه ، همو را که دیده ام
آن قامتی که به قد قامتی به پاست
وان سینه ای که در ان ذکر یا خداست
دستی به سوی اسمان ، اگر که نگیرم ، که گیردش ؟
وان حاجتی ، اگر نپذیرم ، که پاسخش ؟
اینک من و اجابت و دعوت به سوی خویش
اینک تو و تمایل برگشت سوی ما
دلدادگی که سر اغاز عاشقی ست
واکن تو گوش دل
اینک زمانه افشای راز ماست
اخر چگونه بگویم ، که از منی ؟
هیهات از آنکه ندانی ، که با تو ام ؟
اری بگو ، نشانی من را که با تو داد ؟
شوق وصال مرا ، در دلت نشاند؟
آری بگو ، به اذن که اینجا تو امدی ؟
واگو ، کدام جذبه ، تو را سوی ما کشاند؟
عشق درون سینه تو ، کار نور ماست
امید وصل دوباره ، نوید ماست
آن پنجه ها ، که به در می زدی ، که زد ؟
بگشوده در به شوق وصالت ، بگو که کرد ؟
دل تنگ من اگر که شدی ، کار عشق ماست
آری ، کلید این دل تنگت ، بدست ماست
قبل از تو ، من به سویت توبه کرده ام
این میل توبه به قلبت نشانده ام
گفتم دوباره کسی در میان راه ، خواهد تو را ربود
با این ندا که مرو ، راه بسته است
گفتم دوباره ترس غریبی ز قهر ما
ترسانده آن نگاه پریشان خسته را
گفتم دوباره ایه های قهر مرا ، باز خوانده ای
نا خوانده آیه های مهر مرا ، قهر مانده ای
اخر کسی نگفته به تو عاشق تو ام ؟
نشنیده ای عزیز دلم ، خالق تو ام ؟
آخر کسی نگفت ، تو را من برای خود
از خاک سرد و روح خودم ، آفریده ام ؟
ترسیده ای که نپذیرم ترا ؟ عجب
غفار توبه پذیرم ، چه جای تب
با این نوای عشق
با این اذان که همانا صدای ماست
گردان تو قبله مهرت به سوی ما
هر جا روی دوباره بیایی کنار ما
آغوش باز و تمنای صد وصال
قهری اگر که بوده ، کنون فصل عاشقی ست
ای خوب من بیا
تا در مسیر نور
دیدار های روشن مهری ، رقم زنیم
دیدار ما ، لب درگاه عاشقی