انشاء

 

البته واضح و مبرهن است که :

ما خیلی بیشتر از همه  مردم ، خوشبختیم

در خانواده ما ، همه ، یکدیگر را دوست دارند

در خانه ما همه به  حقوق هم احترام میگذارند

پدر در کارها با ما مشورت می کند

در خانه ما کسی به کسی زور نمی گوید

پدرم با اینکه خیلی زور دارد ، ولی ما را نمی زند

پدر ، همیشه در حال تهدید و خط و نشان کشیدن نیست  

امید ، اشک هایش را پاک کرد ،  

یاد صورت سیلی خورده خواهرش ، عاطفه ، افتاد و ادامه دارد

مهم نیست که پدر چقدر به وظایفش عمل می کند ،

مهم اینست که سایه اش بالای سر  ماست

پدرم ، خودش سیر نمی خورد و بعد بیاید خانه و ببیند ما شام نداریم

و خودش را عصبانی نشان دهد تا ما چیزی از او نخواهیم

ما از خنده ها و محبت های پدرم

وقتی که حواسمان نبوده و سرمان قایم به دیوار کوبانده شده

و از مهربانی او ، وقتی که گرسنه و با صورتی سرخ و

گونه هایی که می سوخته ، خوابیده ایم ، سپاس گذاریم

می دانم که همسایه ها و همه مردم حسرت زندگی ما را می خورند.

و همه اش می خواهند با حرف های بد ، خانواده ما را بدبخت کنند

پس نتیجه می گیریم که در زندگی ،

هیچ چیز بهتر از عاطفه و امید  نیست

که در خانه ما ، هر دوی اینها هستند و ما چیزی کم نداریم

انشایش که تمام شد ،

دست ها و دهانش را شست تا ردی از دروغ بر آنها نماند

می دانست خیلی های دیگر هم ، الان دارند دهانشان را آب می کشند

برای زنده ماندن امید و عاطفه و بخشیده شدن پدرش ، دعا کرد

 خوشحال بود از اینکه گرچه گرسنه و تنهاست ،

 اما ، لااقل تکلیفش را انجام داده است