داستانک : خلاص
دست های عروسک ها را از ته می کند و می خندید
آنقدر بوق دوچرخه را می زد تا بسوزد
ظهر ها چوب کبریت تو زنگ همسایه می کرد و در میرفت
میان لقمه دادن های مادر ، کله معلق میزد
و مادر به سینه اش می کوبید و قربون صدقه می رفت ،
این همه انرژی پسر گلش را
روزی که پرهای کبوتر را با قیچی چید ، چه حالی کرد
تو شله زرد نفت می ریخت
در و دیوار اتاقش پر بود از نقاشی هایی از آدمهای بی سر و ناقص
برای عروسک ها ی خواهرش ، اسم می گذاشت
مریم ، پرستو ، ستاره ...
و آنها را تنبیه می کرد
بعد هم فروشان میکرد توی حوض و پرت می کرد تو باغچه
بزرگتر که شد هیچ روانشانسی از پس اش بر نیامد
دارو و قرص و جایزه و حساب بانکی هم افاقه نکرد
یک خودخواه غرغرو ، که دیگر سرگرمی هایی چون موبایل
و ماشین و پول هم آرامش نمی کرد .
همه را کلافه کرده بود این نا آرام متوقع روانی
همه مانده بودند که با این لوس عزیز دردانه چه کنند
تا اینکه ...
زنش دادند ، خلاص